۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

مجازی

باور کن شاید این، صدمین جمله باشه... قبلی هارو پاک کردم. خودسانسوریه یا وسواس، نمی دونم. خودت حدس بزن چی نوشتم و پاک کردم. از عشق نوشتم. از سیاست نوشتم، از اقتصاد، از تفکیک و شکاف بین نسلها و دست آخر همه رو پاک کردم. می دونم می تونی بخونیشون. تو هم مثل من می نویسی و پاک می کنی.

 وقت نوشتن، احتیاط می کنم. چون اینا می مونه. موتورهای جستجو چیزی رو از قلم نمی ندازن. ابدیت اینجاست. توی این حروف دیجیتال. فارغ از کیفیتشون. جفنگ یا حقیقت، این پست های ساده، ابدیت ما هستن. اگر گوگل نبود، شاید ابدیت همچنان توی قصه ها و گپ های روشنفکری و فلسفی باقی می ماند. نوشتن روی اینترنت خوبه. به خودم می گم: آفرین! غیر از گرم کردن زمین از این کارا هم بلدیم.

پارسال این موقع ها فیسبوک رو بستم. تعطیلش کردم تا بره. ولی موند لامصب. فیسبوک رفته بود توی سرم. عکسها و کامنتها توی ذهنم پرسه می زدن. خاطرات، صداها، عطرها، عاشقی ها، لبهای گرم و نگاه های سرد... همه چیز. فیسبوک رو دوباره باز کردم تا از شرشون راحت شم. ولی بهش سر نمی زنم. خاطراتم هم رفتن باز توی فیسبوک. واسه اینه که اینروزا مثل یک پر توی هوای گرم تابستون سبک هستم. با یک نسیم بالا می رم و با یک نم بارون پائین.

دوست دارم ۱۰۰۰ ساله شم. دوست دارم برم توی یک توئیت و هزار با ریتوئیتم کنی. دوست دارم یک پست باشم. یک پست روی یک بلاگ آروم و ساده. پستی که خوندنش همیشه با صفاست. پستی که عوض نمی شه، ساده و خوندنیه. یک پست ساده مثل همین که خوندی. دوست دارم کامنت شم روی دیوارت. دوست دارم لایک های ابدیم رو روی گونه هات بچسبونم. دوست دارم شریکت کنم توی این شادی های گذرا. دوست دارم خودم رو مهمون یک پیک عرق کشمش کنم و بگم به سلامتی ای دنیای مجازی... تو کامنت بذاری، نوش!