اینکه اینترنت در ایران، یواشه و اصولا بگیرنگیر داره چیزی نیست که از کسی پنهان باشه. اوضاع اینترنت اونقدر نابسامانه که برای نوشتن این پست ساده باید از فیلتر رد بشم!!! ازمسئولین می خوایم رسیدگی کنن.
از اینترنت که بگذریم روز خوبی بود. اولین روز کاریم در تهران رو بر روی پروژه ای دوست داشتنی شروع کردم. از دوماه و سه هفته ای که کانادا بودم، دوماه و یک هفته برای یک شرکت کانادایی کار کردم. در حالی که فضای تیم و نوع کارتیمیشون رو خیلی دوست داشتم و از سوی دیگه مدیرعامل و پرسنل به من لطف داشتند و محبت کردند، پروژه در زمینه مورد علاقه ام نبود. چاره ای نبود به عنوان اولین کار کانادایی باید باهاش کنار میومدم.
انگار که آشپز باشی و عمری دست در پخت و پز قرمه سبزی و فسنجون داشته باشی، و بهترین مواد رو خودت هر روز از تره بار خریده باشی و حالا بعد از سالها مجبور باشی در پخت و پز خاگینه اون هم با مواد غذایی که تو در انتخابش نقشی نداشتی همکاری کنی.
علتش واضح بود و البته تا ایران بودم تصور دیگه ای داشتم. تصورم بر این بود که شرکت های کانادایی از نظر بهره گیری از فناوری های معتبر و جدید، جلو تر از شرکتهای نرم افزاری ایرانی باشن. شاید من جستجوی کافی نکردم. چیزی که اینجا می نویسم قطعا واقعیتی کلی نیست و فقط تجربه شخصیمه.
توی ایران اصولا شرکتهای نرم افزاری نگرانی بابت حق تالیف در استفاده از فناوری های خارجی ندارن. پس می تونن بهترین فناوری های روز دنیا رو بدون نگرانی به کار بگیرن. ولی در کانادا حق امتیاز داستانی جدیه. سایه قانون مثل عقاب بالای سر شرکتهاست. توی ایران شرکتها با هزینه ای کم می تونن روی فناوری های مدرن نرم افزاری تحقیق کنن و با خیال راحت انتخاب کنن. ولی اونجا هزینه ها خیلی خیلی زیاده. پس شرکتهای کانادایی (شاید در کشورهای دیگری هم اینطور باشه) ناچار هستن هزینه گزافی برای نیروی متخصص و حق امتیاز فناوری های نرم افزاری بپردازن. برای مثال حق امتیاز استفاده از محیطهای برنامه نویسی که در ایران شرکتها مجانی در اختیار برنامه نویسهاشون قرار می دن در کانادا سالی ۲۰۰ دلار به ازای هر برنامه نویسه. این هزینه ها سرجمعشون مبلغ چشمگیری می شه. وقتی صحبت از فناوری جدید می شه اول به هزینه های حق تالیف و نیروی کار فکر می کنن. پس شرکتهای کوچک هرچند علاقمند هم باشن، به ناچار قادر به نزدیک شدن به علم روز که معمولا گرون تموم میشه، نیستند. در استفاده از پروژه های متن باز هم دستشون باز نیست. چون نیروی متخصص گرونه و پرداخت هزینه های هنگفت به شرکتهای مشاور هم بسیار سنگینه. پس پروژه از نظر فناوری ساخت نسبت به همتای ایرانی، ابتدایی می شه و البته در همین اندازه ابتدایی، باز هم هزینه های هنگفتی طلب می کنه.
از طرفی مشتری هنگام سفارش دادن یا خرید یک محصول نرم افزاری، باید به نسبت هزینه های صرف شده در محصول، پرداخت کنه و فناوری بهتر، گرونتر تموم می شه. به علاوه مشتری باید بابت حق تالیف ها از سیستم عامل تا چیزهای دیگه مبالغی پرداخت کنه. از طرفی مشتری باید متناسب با بودجه اش خرید کنه و به این ترتیب پروژه های ارزون هم می تونن فرصت عرضه پیدا کنن و شرکت هایی که پروژه های ارزان تولید می کنند هم فرصت ادامه حیات پیدا می کنند و فناوری خیلی در کسب مشتری موثر نیست. مثل ایران نیست که تمام مشتری ها با هر بودجه ای به دنبال بهترین فناوری های نرم افزاری باشن. بگذریم... روز پر هیجانی بود. هیجان از رانندگی راننده های خطی که به سبک فرمول یک لایی می کشیدن شروع شد و با کار کردن روی مباحثی که بهشون حسابی علاقه دارم ادامه پیدا کرد. در این فاصله چند تا دوست و همکار قدیمی رو هم دیدم. انشالله فردا به دانشگاه و کار و رفقا و شاید فوتبال می گذره.
برای چندمین شب در حالی صدای اذان صبح رو می شنوم که ساعتیه بیدارم. هنوز ساعتم تنظیم نشده.
از اینترنت که بگذریم روز خوبی بود. اولین روز کاریم در تهران رو بر روی پروژه ای دوست داشتنی شروع کردم. از دوماه و سه هفته ای که کانادا بودم، دوماه و یک هفته برای یک شرکت کانادایی کار کردم. در حالی که فضای تیم و نوع کارتیمیشون رو خیلی دوست داشتم و از سوی دیگه مدیرعامل و پرسنل به من لطف داشتند و محبت کردند، پروژه در زمینه مورد علاقه ام نبود. چاره ای نبود به عنوان اولین کار کانادایی باید باهاش کنار میومدم.
انگار که آشپز باشی و عمری دست در پخت و پز قرمه سبزی و فسنجون داشته باشی، و بهترین مواد رو خودت هر روز از تره بار خریده باشی و حالا بعد از سالها مجبور باشی در پخت و پز خاگینه اون هم با مواد غذایی که تو در انتخابش نقشی نداشتی همکاری کنی.
علتش واضح بود و البته تا ایران بودم تصور دیگه ای داشتم. تصورم بر این بود که شرکت های کانادایی از نظر بهره گیری از فناوری های معتبر و جدید، جلو تر از شرکتهای نرم افزاری ایرانی باشن. شاید من جستجوی کافی نکردم. چیزی که اینجا می نویسم قطعا واقعیتی کلی نیست و فقط تجربه شخصیمه.
توی ایران اصولا شرکتهای نرم افزاری نگرانی بابت حق تالیف در استفاده از فناوری های خارجی ندارن. پس می تونن بهترین فناوری های روز دنیا رو بدون نگرانی به کار بگیرن. ولی در کانادا حق امتیاز داستانی جدیه. سایه قانون مثل عقاب بالای سر شرکتهاست. توی ایران شرکتها با هزینه ای کم می تونن روی فناوری های مدرن نرم افزاری تحقیق کنن و با خیال راحت انتخاب کنن. ولی اونجا هزینه ها خیلی خیلی زیاده. پس شرکتهای کانادایی (شاید در کشورهای دیگری هم اینطور باشه) ناچار هستن هزینه گزافی برای نیروی متخصص و حق امتیاز فناوری های نرم افزاری بپردازن. برای مثال حق امتیاز استفاده از محیطهای برنامه نویسی که در ایران شرکتها مجانی در اختیار برنامه نویسهاشون قرار می دن در کانادا سالی ۲۰۰ دلار به ازای هر برنامه نویسه. این هزینه ها سرجمعشون مبلغ چشمگیری می شه. وقتی صحبت از فناوری جدید می شه اول به هزینه های حق تالیف و نیروی کار فکر می کنن. پس شرکتهای کوچک هرچند علاقمند هم باشن، به ناچار قادر به نزدیک شدن به علم روز که معمولا گرون تموم میشه، نیستند. در استفاده از پروژه های متن باز هم دستشون باز نیست. چون نیروی متخصص گرونه و پرداخت هزینه های هنگفت به شرکتهای مشاور هم بسیار سنگینه. پس پروژه از نظر فناوری ساخت نسبت به همتای ایرانی، ابتدایی می شه و البته در همین اندازه ابتدایی، باز هم هزینه های هنگفتی طلب می کنه.
از طرفی مشتری هنگام سفارش دادن یا خرید یک محصول نرم افزاری، باید به نسبت هزینه های صرف شده در محصول، پرداخت کنه و فناوری بهتر، گرونتر تموم می شه. به علاوه مشتری باید بابت حق تالیف ها از سیستم عامل تا چیزهای دیگه مبالغی پرداخت کنه. از طرفی مشتری باید متناسب با بودجه اش خرید کنه و به این ترتیب پروژه های ارزون هم می تونن فرصت عرضه پیدا کنن و شرکت هایی که پروژه های ارزان تولید می کنند هم فرصت ادامه حیات پیدا می کنند و فناوری خیلی در کسب مشتری موثر نیست. مثل ایران نیست که تمام مشتری ها با هر بودجه ای به دنبال بهترین فناوری های نرم افزاری باشن. بگذریم... روز پر هیجانی بود. هیجان از رانندگی راننده های خطی که به سبک فرمول یک لایی می کشیدن شروع شد و با کار کردن روی مباحثی که بهشون حسابی علاقه دارم ادامه پیدا کرد. در این فاصله چند تا دوست و همکار قدیمی رو هم دیدم. انشالله فردا به دانشگاه و کار و رفقا و شاید فوتبال می گذره.
برای چندمین شب در حالی صدای اذان صبح رو می شنوم که ساعتیه بیدارم. هنوز ساعتم تنظیم نشده.