۱۳۹۳ فروردین ۱۸, دوشنبه

مرام و معرفت

صبح به مانوئل، پسر جوان اریتره ای که توی کافه نزدیک خونه کار می کنه گفتم که فردا می رم ایران و نمی دونم کی برمی گردم. ولی اگر برگردم حتما به شما سری می زنم. کافه با حال وصفاییه...


 تقاطع کوئین غربی با کلیرمون. یکی از محله های "تورنتوی قدیمی" محسوب می شه. یک شعبه از استارباکس، که به هر دوخیابان مجاور پنجره هایی بزرگ داره. نیمی از مشتری ها رو تقریبا همیشه می دیدم. پاتوق اهالی محله. خیلی از پستهام رو اینجا نوشتم. خیلی خیلی مهربون هستن. کلی حوصله به خرج دادن تا اسم انواع قهوه ها و شیرینی هارو بهم یاد بدن و البته کلی هم خندیدیم. اونا به زبان من، و من به خنده اونا...


چند دقیقه پیش بدون اینکه چیزی سفارش بدم، اومدم تو و پشتی یک میز کامپیوترم رو باز کردم که از اینترنت استفاده کنم. مانوئل اومد و یک کافه موکای ونتی (سفارش همیشگیم)‌ رو بی سر و صدا گذاشت روی میزم و گفت "سفر به خیر". بخدا زندگی کردم.

ظهر توی تراموا به راننده یک بلیط قدیمی رو (چند ساعتی بود باطل شده بود) نشون دادم. گفتم که این بلیط کار می کنه؟ گفت یک کمی قدیمی شده! ولی فرض می کنم ندیدم. برو بشین!!!

باور کنید یا نه، اینجا بدون نسخه دارو نمی دن.  یک دوست ساعت ۸ صبح به وقت اینجا، از ایران زنگ زد و گفت که دارویی رو می خواد که توی تهران پیدا نکرده. به چند تا داروخانه زنگ زدم. گفتن برو با پزشک خانوده مشورت کن و نسخه بیار. بدون نسخه شرمنده ایم. زنگ زدم یک داروخانه توی محله شپرد (ایرانی زیاد داره). به فارسی گفتم ببین من مهاجر هستم فردا می رم تهران، پزشک خانواده و نسخه هم ندارم و این دارو رو می خوام. گفت الان ندارم. کمیابه ولی برات سفارش می دم ساعت ۵ بعدازظهر بیا بگیر. گفتم باید پیش پرداخت بدم؟ گفت نه لازم نیست، داروخانه دیگه ای این کارو نمی کنه، می یای پیش خودم!
فکر کنم روز جهانی معرفت باشه امروز...
و اما بزرگترین بی معرفتی ها رو از پله برقی ها دیدم. از هرطرف که بهشون نزدیک شدم برعکس مسیر من کار می کردن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر