۱۳۹۲ اسفند ۲۵, یکشنبه

نوروز

یه جایی کمی دور از تورنتو یک فروشگاه بزرگ هست به اسم دیکستی. قیمتهاش خیلی خوبه. ولی راهش حسابی دوره و برای من که ماشین ندارم رفتن به اونجا تقریبا ممکن نیست. مهکامه و علیرضا تماس گرفتن و گفتن دارن اون طرف می رن و من می تونم باهاشون برم. با ۴۰ دقیقه تاخیر بهشون رسیدم. داشتن دوستهای با معرفت و قابل اتکا نعمت بزرگیه. طبق معمول روزهای تعطیل مترو خرابی داشت. برای اون قسمت از مسیر که مترو خراب بود اتوبوسهایی مردم را تا ایستگاهی که مترو کار می کرد جابجا می کردند. این نقل و انتقال پیشبینی نشده، مسافرهارو دلخور کرده بود. دیدم خانمی موقع پیاده شدن به راننده غر می زد که چرا از مسیر همیشگی دور شده. هوا عالی بود. موقعی که رسیدم نیم ساعتی بود بچه ها توی ایستگاه منتظر بودن. فروشگاه بزرگی بود. قیمتها بسیار ارزونتر از فروشگاه های دیگه بود. چیزی مثل قیمتهای دبی. کمی خرید کردیم. زیاد پلو دوست ندارم ولی عدس پلویی که مهکامه پخنه بود معرکه بود. بعد از خرید به منزل مهکامه و علیرضا رفتیم. ناهار عالی بود. از اون عدس پلوهای خوشمزه … خیلی چسبید. بعد به پیشنهاد مهکامه به چند تا بازار نوروزی رفتیم. ایرانی ها جمع بودن.
وارد فضای بازار که می شدی دقیقا با اولین قدم می فهمیدی که بین هموطن ها هستی. نه فقط از نگاهشون و زبانشون بلکه توی مسیر تنه می زدی و تنه می زدن. مثل بازار قائم تجریش. مسیرهای داخل فروشگاه مملو از مراجعین بود. بعضی ها لباسهای محلی شمالی یا بختیاری پوشیده بودن. بوی غذای ایرانی پیچیده بود. صدای موسیقی شش و هشت و فروشنده هایی که با موسیقی همراه بودن و نم نمک قری هم می دادن. سبزه، سمنو و تخم مرغ رنگی، ماهی قرمز و اسباب هفتسین و صنایع دستی از فرش و گلیم تا زیورآلات همه چیز بود. سالن غرفه غرفه بود. شبیه جمعه بازار پارکینگ پروانه توی خیابون جمهوری. شلوغ بود. باورم نمی شد اینهمه ایرانی توی تورنتو باشه. خیریه بهنام، یک شعبه داشت. علیرضا معتقد بود این فضا حال و هوای عید ایران رو نداره. فضا محدود بود و بازار زود به انتها می رسید.
توی راه برگشت صاحب خونه ام تماس گرفت. باید خونه رو تحویل بدم و بیام ایران. رفتیم یک کافه نشستیم. قرار و مدار تحویل خونه رو با هم بستیم. ساعت ۱۱ شب رفتم یک رستوران نزدیک خونه. طبق معمول شلوغ بود. یک غذای سبک با ماالشعیر زدم و اومدم خونه و خوابیدم.
صبح رفتم کافه، هوا خیلی سرد شده بود. باد می اومد به وضعی. صبحونه خوردم و تا ظهر کتاب خوندم. باورکنید کیفیت کافه های اینجا در پیشرفت علمیشون تاثیر داره. صدای موزیک خیلی ملایمه. کسی با کسی کاری نداره. آرامشی برقراره که توی ایران توی کتابخونه ها فقط می شه پیدا کرد. اگر چیزی سفارش ندی بازهم میتونی ساعتهای طولانی بشینی. بیرون کافه کسی بوق نمی زنه. از صدای موتورسیکلت خبری نیست. تمرکزت به هم نمی خوره. گاهی متوجه می شی که موزیک خیلی خوبه و ممکنه چند لحظه بهش گوش بدی و دوباره روی مطلبی که می خونی تمرکز کنی. رفت و آمد آدمها در جریانه ولی سرو صدایی ندارن. کلا سرو صدای اضافه نیست. اینترنت رایگان و پرسرعت، همه چیز برای اینکه خوب مطالعه کنی مهیاست. اگر برنامه نویس هستی و کدی می نویسی ممکنه یکی از بهترین کدهای زندگیت رو بنویسی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر