۱۳۹۳ فروردین ۶, چهارشنبه

بونتی

یکی از بهترین تعطیلات زندگیم رو توی مونترال گذروندم. مونترال برای لذت بردن از زندگی بنا شده. بزرگترن مرکز تفریحی فرانسوی زبان آمریکای شمالی بوده. مردم توی مونترال خوب پول خرج می کنن و به خودشون و زندگیشون می رسن. دوستی می گفت که در فرهنگ فرانسوی مردم معتقد هستن اونقدر که خرج می کنن زندگی می کنن. یعنی اونقدر که خرج می کنی وسعت لذت تو از زندگی رو تعیین می کنه(شخصا کاملا با این نظر مخالفم). برای همین معمولا کردیت کاردهای بسیار بدهکار دارن. مثلا کسی که ده هزارتا کردیت داره ممکنه ۱۲ هزارتا بدهی داشته باشه و این رو بد نمی دونن. یا مثلا وام های سنگین می گیرن که برن دنیا رو بگردن. تورنتو اینطور نیست. مردمی که توی تورنتو زندگی می کنن عموما به دنبال اقتصاد هستن تا لذت بردن از زندگی. یک هفته ای که مونترال بودم خیلی سریع گذشت. مهمون علی بودم (کنگر و لنگر). از ساعتهای کارش زد و وقت و بی وقت به رستورانهای متنوع رفتیم. کازینونی مونترال دیدنیه. هرچند درک نکردم چرا مردم از صبح تا شب برای بازی با دستگاه های جکپات توی کازینو می شینن ولی از اینکه اینقدر راحت زندگی می کردن لذت بردم. به جز شب آخر یا مهمون داشتیم یا مهمونی بودیم. یک شب خونه آرش و سارا بودیم. قرمه سبزی بنز بود. فردا شب خونه فریماه حسابی خوش گذشت. سبزی پلو با ماهی و یک کوکو سبزی خیلی خوشمزه که فقط من مشتریش شدم. توی سرمای به وضعی زیر صفر، باربیکیو کردیم. یک زوج خیلی باحال هم مهمون فریماه بودن. کارن از علی راجع به رمز و راز دکتر شدن می پرسید و معتقد بود بدون استفاده از مکمل های انرژی زا ممکن نیست کسی پی اچ دی بگیره… یک خانم دکتر هم توی جمع بود. جمعیت تحصیلکرده مونترال توی دنیا بی نظیره. ویکی پدیای فارسی نوشته که نسبت تحصیلکرده های مونترال حتی از بوستون بیشتره. فکر می کنم بیشتر جمعیت ایرانی مونترال دانشگاهی باشن. یا درس می خونن یا پرسنل دانشگاه هستن. علی ترامیسویی که خودش درست کرده بود آورده بود. پنیر و مایه اش خیلی خاص بود و حسابی چسبید. خونه علی یکی از آخرین طبقات یک بلند مرتبه لب رودخونه است. منظره فوق العاده ای به شهر داره. شبها معمولا گیتار به دست می گیره یا پشت پیانو می شینه و با یک کلیپ کلاسیک یا پاپ همراه می شه. برای کسی که توی خونه است این صداها خیلی خوشایند و سرشار از زندگیه.



برای مهمونی علی، هر کاری کردم نذاشت در خرید شرکت کنم. خونه هم که رسیدیم گفت به چیزی دست نزن. برگشتیم خونه و رفت توی آشپزخونه مشغول درست کردن لازانیا شد. ازش پرسیدم دستشویی توالت رو با چی تمیز می کنی؟ گفت با بونتی و از کابینت زیر دستشویی یک مایع آبی رنگ بیرون آورد گذشت روی دستشویی. گفتم آینه رو با چی تمیز می کنی؟ گفت بونتی. با خودم گفتم حتما توی کانادا همه چیز رو با بونتی تمیز می کنن. بعد هم از انباری یک جعبه پر از بونتی آورد و من یکی برداشتم. بهش گفتم که من می خوام یه دوش بگیرم.



به این بهانه علی رو رد کردم رفت دنبال کارش تا حموم و دستشویی رو بشورم. از اون مایع آبی رنگ حسابی به همه جا مالیدم. از دستشویی و توالت و هر جا که فکر کردم باید تمیز بشه. کمی صبر کردم و بعد شروع به پاک کردنش کردم. ولی لامصب پاک نمی شد! یک جورایی روغنی و چرب بود. همه جا آبی شده بود و پاک هم نمی شد. بعد از مدتی علی اومد سرک کشید. دید وضعیت حسابی آبیه. کلافه شد و منو از حموم بیرون کرد. غذا رو نیمه کاره رها کرده بود و مشغول تمیز کردن حموم و دستشویی بود. شیشه پاک کن آورد و آینه رو تمیز کرد! برام عجیب بود چرا با بونتی تمیز نکرده. خودش گفته بود با بونتی تمیز می کنه! حسابی عصبانی بود. هم باید به غذا سر می زد و هم کار تمیز کردن حموم و دستشویی به کاراش اضافه شده بود. بعد از اینکه کارش تموم شد. به من گفت دست به چیزی نزن چون فقط کار اضافه درست می کنی. منم رفتم روی مبل لم دادم ایمیل چک کردم و اینترنت ... بعد از یکساعتی گفت که امیر بیا اگر می تونی این قارچ هارو بشور و بعد خورد کن. بعد هم با بونتی خشک کن بریزیم توی غذا!!! دیگه داشتم شاخ در می آوردم. حتما یک جای کار اشکال داشت. مگه با اون مایع آبی رنگ قارچ هم خشک می کردن؟؟؟! بالاخره فهمیدم منظورش از بونتی همون دستمال های لوله ای (دستمال آشپزخونه) خودمونه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر