۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه

بعد از کار

وقتی کارم تموم می شه نمی دونم کجا برم، چه کار کنم. یک جور بی وزنی و آزادی رو تجربه می کنم. نه قراری، نه مداری، از هفت دنیا آزاد، از شرکت بیرون می زنم و واسه خودم سرک می کشم. هم نمی دونم کجا برم، هم هرجا برم جدید و تازه است. دیروز هوا عالی بود. سه درجه بالای صفر بود. شب حدود ساعت ۱۰ داییم زنگ زد و گفت فردا ۳۰ سانت برف می یاد، لباس گرم بپوش. همینطور که حرف می زدیم از پنجره بیرون رو نگاه کردم. آسمون برفی نبود. صبح که بیدار شدم برف نشسته بود روی زمین. کولاک بود. الان ساعت ۷ بعد از ظهره. برف بی امون تا یک ساعت پیش بارید. نمی دونم سی سانتیمتر شده یا نه. ولی حسابی بارید. الان هوا ۱۸ درجه زیر صفره. یعنی از دیشب این موقع بیست درجه کاهش پیدا کرده. راستش کم کم از این هوا داره خوشم می یاد. داشتم می گفتم. کارم که تموم می شه تازه اول حیرونیه.



امروز رفتم یک سر یک نمایندگی اپل (برای چندمین بار) و مکبوک های جدید رو دیدی زدم و اومدم بیرون. بعد رفتم اینیدگو (کتابفروشی). چند تا کتاب رو مرور کردم. خوشم نیومد. هوا هنوز روشن بود. به سمت خونه سوار تراموا شدم. رفتم اون ته پیش چند تا کانادایی که راجع به صندلی های تراموا حرف می زدن نشستم. فکر می کنم یکیشون می گفت که جنس مخمل پارچه های این صندلی ها پرز و گرد و غبار رو به خودش میگیره. هر بار که به من نگاه می کردن سرم رو به علامت تایید تکون می دادم و می گفتم Exactly ... گاهی هم می گفتم Absolutely ... تا آخر موضوع صحبت رو درست متوجه نشدم. ولی خوب این چیزی از لذت گفتگومون کم نمی کنه. دورهم بودیم، خوش گذشت. رسیدم نزدیک خونه. به خودم گفتم آخه لامصب خیلی زوده واسه خونه رفتن. اینه که اومدم استارباکس کتاب بخونم. کتابم هم نمی یاد. پس یک پست روی بلاگ می ذارم.



فضای کافه های اینجا بینظیره. آرامش نابی داره. شاید برای اینه که کسی تو نخ ات نیست. راستش رو بگم تازه چند روزه که قهوه سفارش می دم. اوایل فکر می کردم یک ایرانی اصیل فقط باید چایی بخوره. کم کم ارزشهام دگرگون شدن و یک هفته ای هست که قهوه هم می خورم. توی ایران چایی رو با موز می خوردم. اینجا هم خیلی از مردم به جای شیرینی با قهوه یا چاییشون موز می خوردن. برای اینکه بری توی یک شعبه استارباکس بشینی لازم نیست چیزی سفارش بدی. همون اندازه که توی تهران بانک سر چهارراه ها هست، اینجا کافه های استار باکس هست. برندهای دیگه هم هست، ولی این باحال تره. با پرسنل این شعبه آشنا کمی شدم. یک پسر اریتره ای و یک دختر هندی. بهشون پیشنهاد دادم که قلیون هم بیارن. اینجا یک قانون هست که به سیگاری ها و قلیونی ها اجازه نمی ده توی فضای بسته دود کنن. قلیونی هاشون هم یا باید توی فضای آزاد سی درجه زیر صفر از مشتری پذیرایی کنن یا اینکه قلیون رو با توتون بدون نیکوتین سرو کنن. چیزی مثل پهن با طعم لیموست. یکبار امتحان کردم.



چیزی نمونده بیام ایران. خیلی دلتنگم. بارش برف قطع شده و برادرهای شهرداری با بولدوزر توی خیابون هستن. اینکه کانادایی ها برف و یخ رو به عنوان بخشی از زندگیشون قبول کردن و تکلیفشون باهاش روشنه، دوست داشتنیه. برای یک خانم ۸۰ ساله که داشت با عصا وارد می شد در رو باز کردم. خندید. گفتم "زمستون طولانی" در جوابم گفت "و دوست داشتنی". راستش هوای سرد رو دوست دارن. چون کلی تفریح زمستونی دارن و باهاش عشق می کنن. هاکی، اسکی، پاتیناژ حتی توی این برف و یخ از دوچرخه سواریشون نمی گذرن. یادم می یاد سالهای طولانی ساعت دستم نمی بستم. لازم نبود. زمان خیلی ماجرای جدی و مهمی نبود. اینجا انگاری عقربه ساعتها از طلاست. وقت براشون خیلی خیلی مهمه. نه فقط برای کار کردن. حتی برای استراحت کردن و تفریح کردن. کمتر از ما بلاتکلیف می شن. از زمان استفاده می کنن. شاید مهمترین تفاوتشون با ما همین باشه.

بیام ایران حتما می رم کلاس زبان. رفتم قهوه سفارش بدم. به خانومه گفتم‌، لطفا یک کافه موکا بدون کِرِم.

پرسید: چی؟؟؟ منظورت بدون کریم؟

گفتم آره، همون.

کریم (Cream) با ابتدای ساکن.

۴ نظر:

  1. ایول. به نظر من بزرگترین تفاوت شرقیها و غربیها در منطقی یا احساسی بودنشونه. اونا خیلی منطقی شرایط رو تحلیل میکنن و نمیزارن احساس take over کنه.

    پاسخحذف
  2. یک جوری Time Out دارن برای هر چیزی ;) حتی برای احساساتی شدن هم زمانشون زود سر می یاد و می رن سراغ وظیفه بعدی. یک مدل ممروندی (مالتی تسکینگ)‌ هست که اینطوری کار می کنه. این روش گارانتی می کنه هر کاری سر وقت خودش شروع بشه... ما ایرانی ها بیشتر از نیمه راست و اینا از نیمه چپ استفاده می کنن شاید. منظورم مغزه ... ;)

    پاسخحذف
  3. برای ساعت دست کردن، دقیقا برای من هم همین اتفاق افتاد. من همیشه تو ایران (اگر میخواستم از ساعت استفاده کنم!) از موبایل کمک می گرفتم ولی اینجا ساعت دست کردن یه جورایی ضروریه.
    راستی کلاس زبان رو که یاد هست من چی گفته بودم بهت؟

    پاسخحذف
  4. هم کلاس زبان می رم. هم یک کلاس موسیقی اگر عمری باشه. اینجا زبون ما الکنه. هرچند می فهمن همه... سخت تر از همه پای تلفن حرف زدنه. یا وقتی که توی مترو چیزی رو با بلندگو اعلام می کنن. ...

    پاسخحذف