۱۳۹۳ فروردین ۱, جمعه

نوروز اینترنتی

مونترال زیباست. قرار بود برای لند کردن (اولین ورود به کانادا) ابتدا به مونترال بیام. ولی کاری که در تورنتو پیدا کردم مسیرم رو به تورنتو تغییر داد. پنجشبه گذشته آخرین روز کارم بود. دوره کوتاهی که به سه ماه نرسید. دوشنبه صبح از تورنتو با اتوبوس حرکت کردم. جاده طولانی بود. تمام مسیر پر از دریاچه ها و آبگیر های کوچک و بزرگه که البته همه یخ زده بودند. برای مدت نیم ساعت کنار دریاچه حرکت می کردیم و تا وقتی که به نقشه نگاه نکردم نمی دونستم. در نزدیکی مونترال طبیعت کمی زنده تر بود. جنگل از لب جاده شروع می شد. اینجا تمام تابلوها به زبان فرانسه است. مقایسه مونترال و تورنتو کار راحتی نیست. شاید بشه گفت مونترال کمی شبیه اصفهان باشه (نه از نظر تاریخ بلکه از نظر زیبایی) و تورنتو شبیه تهرانه. در حالی که تهران شلوغ و پر جنب و جوش به نظر می یاد، اصفهان می تونه مثال بهتری برای یک شهر باشه. مردم مونترال خوشلباس تر هستن. شهر چشم نواز و زیبا ساخته شده. از برجهای بی روح شیشه ای خیلی خبری نیست. پیاده رو ها برای قدم زدن باز و عریض هستن. همه جا مسیر ویژه دوچرخه هم پیدا می شه. شاید تحت تاثیر فرهنگ فرانسویست. کافه ها شلوغ تره. تنوع بیشتری هم داره. موسیقی ملایم (معمولا فرانسوی) همه جا شنیده می شه. توی ترونتو شتابزدگی مردمی که به سر کار می رن مشهوده. مردم اینجا خیلی خونسرد هستند. ظاهرا آدمها وقتی که به زبان فرانسه حرف می زنن آرومتر صحبت می کنن. تن صداشون پائین تره و ملایم حرف می زنن. زبان فرانسه آهنگ زیبایی داره. اگر چند تا میز دورتر دونفر انگیلیسی حرف بزنن، صدای صحبتشون بلند تر از میزهای کناری که فرانسه حرف می زنن شنیده می شه. شام را با علی به یک رستوران ایتالیایی در خیابان دلوت رفتیم. رستوران تا ساعت یک صبح شلوغ و پر رفت و آمد بود.



صبح به دانشگاه کنکوردیا رفتم و از اونجا به مک گیل سری زدم. ساختمان دانشگاه از ساختمانهای اطراف خیلی متمایز نیست. بعد یک خیابان معروف به اسم سن کاترین را پیاده گز کردم. داشتم وارد موزه هنرهای معاصر می شدم که علی زنگ زد و برای ناهار به یک رستوران لبنانی در خیابان کرسنت رفتیم. پیش غذا یک ظرف سیب زمینی (به سبک سیب زمینی های فری خیابون آپادانا) بود که روش سسی غلیظ از سیر تازه ریخته بود. خیلی خوشمزه بود. اینجا مردم بفهمی نفهمی سرخوش تر از تورنتو هستند. کوچه های باریک و پیاده روهای زیبا، کافه های کوچک و دنج و بارهای تاریک با نوشیدنی های دست ساز، زندگی در مونترال رو دلچسب و آرام کرده. مونترال بین چند رودخانه و آبراه محاصره شده. در واقع محله ها جزیره هایی هستند که توسط چند پل به یکدیگر متصل شدن. آسفالت خیابانها عموما خرابه، ولی پیاده رو ها تمیز تر از ترونتوست. صدای صحبت مردم واقعا دلنشینه. دیروز ظهر سال تحویل بود. تلفنم درست کار نمی کرد. سعی می کردم به فامیل و دوست زنگ بزنم ولی ممکن نبود. صدای منو کسی نمی شنید. اینجا یک اپراتور تلفن به اسم فایدو (Fido) هست که اصلا به کسی توصیه نمی کنم مشتریش بشه. سال تحویل رو پای اسکایپ بودیم. اولین سال تحویل اینترنتیم بود.



بعد از سال تحویل با علی به یک کافه ایرانی رفتیم. یک هفت سین کوچیک گوشه کافه چیده بودن. صاحب کافه در یک برگ برای مشتری ها توضیح داده بود که نوروز چیه. هفت سین چیه و ماجرا از چه قراره. فضای کافه صمیمی بود. ولی من تو فکر ایران بودم. یک ایرانی به انگلیسی گفت شما ظاهرا فارسی نمی دونید! گفتم چطور؟ گفت خیلی دنبال نمی کنید صبحت و گفتگو ها رو (درست می گفت)‌. گفتم فارسی می دونم ولی درست می گی اینجا نیستم. بیشتر مشتری ها ایرانی بودن و کسی به برگه ها توجه نمی کرد. جمعیت ایرانی های مونترال خیلی محدود تر از تورنتوست. تعداد خیلی زیادیشون دانشجو هستند یا کارهای دانشگاهی دارن. خیلی درگیر پول و بیزینس نیستند. برای همین به نظر می سه ایرانی های مونترال از معاشرت با هم لذت بیشتری می برن. وقت آزاد بیشتری دارن. برای پیشرفت کاری و اقتصادی هم انگیزه کمتری نسبت به ایرانی های تورنتو دارن. اینجا مردم زندگی می کنند. شب سال نو دانشگاه مک گیل یک مهمونی گرفته بود. تعداد زیادی جوونهای ایرانی جمع بودن. موزیک جالب نبود. وقتی جوون تر بودیم موسیقی بیشتر ملودی و هارمونی بود و کمتر ریتم. این روزا ریتم بر ملودی حاکم شده. ظاهرا ساختن ملودی زحمت بیشتری داره. من که بلد نیستم ولی موزیکهای جدید بیشتر ریتم شده. به غیر از یک آهنگ شادمهر بقیشون گوشهام رو حسابی خسته کرد.



دیروز صبح یک وعده غذای دست نخورده روی دستم مونده بود. گارسون بعد از سالاد یک همبرگر خیلی بزرگ برام آورد که با دیدنش سیر شدم. غذا رو گرفتم و فکر کردم کمی دیرتر می خورم. بعد فکر کردم وسایلم رو روغنی می کنه و تصمیم گرفتم به یکی از آدمایی که لیوان به دست از مردم تقاضای پول می کنن تعارف کنم و از شرش راحت شم. توی پیاده رو به یکیشون رسیدم، مردی جوان بود که تقاضای پول می کرد. بهش گفتم یک چیز خوشمزه برات دارم. و همبرگر رو از توی کیفم بیرون آوردم. تا دید تشکر کرد و گفت که خودش یک وعده غذا داره و نیازی به همبرگر نداره! یک بسته غذا (ظرف یک بار مصرف) روی زمین کنارش بود. تعجب کردم. چشم و دل سیر بود. به پیرمردی که اونطرف چهار راه نشسته بود اشاره کرد. گفت شاید اون گرسنه باشه. پیرمرد داشت بساطش رو جمع می کرد. خیلی محتاط بهش گفتم که من تازه وارد هستم و ممکنه حرفی بزنم که دلخور شه و قبلا معذرت می خوام. بعد گفتم که اگر دوست داری می تونی این همبرگر دست نخورده رو قبول کنی و اونم گفت البته که قبول می کنم.

دیشب خونه آرش و سارا مهمون بودیم. سارا قرمه سبزی به غایت خوشمزه ای درست کرده بود. امشب باز مهمون هستیم و فردا هم. شهر خیلی کوچیکه و کافه فراوون. فاصله ها کوتاه و همیشه یک یا چند کافه و بار خیلی خوب همون حوالی پیدا می شه. برای همین مردم در فواصل کارهاشون توی کافه ها می شینن و گپی می زنن. مدل زندگیشون رو دوست دارم. خونه علی در یک بلند مرتبه لب رودخونه است. دوروزه که یخ رودخونه کم کم ذوب می شه و آب جریان پیدا کرده. منظره شهر از این بالا واقع زیباست. داون تاون تورنتو دودکشهای بلندی داره که چهره ای صنعتی به شهر داده. ولی مونترال از این خبرا نیست.

۴ نظر:

  1. فرانسویها بلدن زندگی کنن. مثل انگلوساسکسونها منطقی و بیروح نیستن.

    پاسخحذف
  2. آره اینجا مردم خوب زندگی می کنن.

    پاسخحذف
  3. امیر با توصیفی که داشتی، به نظر میاد مونترال خیلی بیشتر فاز اروپایی داره. تعریفی که کردی خیلی شباهت به این دور و اطراف که ما هستیم داره. اتفاقا نکته جالبی که در اروپا خیلی به چشم میاد، همینه، که مردم به جای اینکه پول جمع کنن، خونه و ماشین بخرن، بیشتر دنبال این هستن که دایم برن مسافرت.

    پاسخحذف
  4. آره خشا جون. همه می گن مونترال اروپاییه... فرهنگ فرانسوی داره. (به قول آرا انگلوساکسون نیستن) حسابی خوش می گذرونن... البته به خوبی اونجایی که تو هستی که نیست :)

    پاسخحذف