۱۳۹۳ فروردین ۶, چهارشنبه

راه

شاید تمام جاده های غربت، همیشه و همه جا همینطور سرد، ترسناک و بی روح بوده، برای همه مسافرهای ناآشنا، با آن نگاههای هراسناک. آن‌ها که با زن و بچه آمدند یا تنها، زبان می‌دانستند یا نمی دانستند، ترسها و ترسها و ترسها. ناشناخته‌ها و غربت. اینجا هرچه هست از جنس تو نیست و هر آنچه از جنس توست، هرگز اینجا نبوده و نیست.



ساعتیست که اتوبوس از مارکام حرکت کرده اما نمی رسیم. حواس من اشتباه می‌رود یا راننده، نمی دانم! چه پیدا کردند قبل از ما مهاجران سرزمین های سرد شمالی که هر چی می‌گردیم برای ما از آن گنجهای دوست‌داشتنی، اثری پیدا نیست!

مارکام آنسوی دنیاست. نه اینکه تورنتو اینسوی دنیا باشه. تورنتو هم آنسوی دنیاست. پایت را که از ایران می‌گذاری بیرون، همه جا، آنسوی دنیاست. دور هستن. فاصله ها دور هستن. از اینجا به آنجا رفتن سخت و نا آشناست. اصلاً مثل یک تهران-اراک، تهران-قم یا تهران-چالوس نیست. فاصله ها طولانی اند. حوصله ات سر می رود. هم صحبتی نیست. باید سر خودت را با پی دی اف ریدر گرم کنی یا با موبیالت بازی کنی. فاصله ها آنقدر دورند که دل ات برای دورترین فاصله های ایران تنگ می شود. ربطی به کیلومتر ندارد. مناظر غریب و نا آشناست.

اگه قدر ایران رو ندانسته ای و حالا اسیر غربتی، نباید خیلی خود را سرزنش کنی. این راهیست که خیلی‌ها به ناچار رفته اند و می روند. راهی که روزگار پیش پای تو بازکرده و تو نیز باید بروی. مثل آب که جاری می شه، مجبور می شی راه بیفتی. پا در راه بگذاری و سختی ها رو به خودت هموارکنی. پا توی غربت گذاشتن هرگز راحت نبوده،‌ نه برای تو نه برای هیچ خارجی دیگه. اینکه درد افغانی های توی ایران رو بدونی بیش از اینکه شرم آور باشه، پر از نوع دوستیه. اینکه قدر ایران رو بدونی بیش از اینکه پر از پشیمونی باشه، پر از خوشحالیه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر